به کلاس اسکیت می رویم..
هفته پیش تصمیم گرفتم ببرمت کلاس اسکیت.. تصمیممان هم از اونجا قطعی شد که شما دلت می خواست با کفشهای اسکیتیه زینب اسکیت بازی کنی
باهم همراه عمه جون رفتیم .. حدود 5 دقیقه رفتی با اسکیت تو پیست..
کوچکتر از همه بودی یه خورده اولش ترس داشتی استادت گفت تواناییشو داری و اگه می خواین از امروز می تونه شروع کنه
منم ذوق زده قبول کردم..
امروز قراره دوباره بریم .. اون موقع ها که هنوز مادر نشده بودم می خندیدم به مادرهایی که بچه هاشونو کلاس می بردنو مثل .. می ایستادن تا کلاس کوچولو هاشون تموم شه
از اونجایی که هر وقت من سفت به چیزی می خندم یا سفت راجع به چیزی حرف می زنم همان اتفاق به سر خودم هم می یاد..
اونروز یکساعتی کنار پیست زیر آفتاب مثل... ایستادم تا شما افتخار دادین و چند قدمی با کفشهای اسکیت راه رفتی در پیست و ما به شما افتخار کردیم زیاد..
تازه بعد از تموم شدنه کلاس چند بازی هم در شهربازی مهمان عمه جون سوار شدی و کلا خیلی بهت خوش گذشت به ما هم کمی تا قسمتی..
عکس مال امروزته عزیزم