احسان عشق مامان و بابااحسان عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

برای احسانم می نویسم..

برای روزهای بدون بازگشت تو ..

برای 4 سال شش ماه و 18 روزگی پسرم می نویسم.. شاید امروز اینها برای تو سنگین باشد ولی می نویسم تا بدانی از امروز تا ابد برایت مهربانی دارم.. برایت می نویسم از بغضهای گاه و بی گاه اینروزهایت.. که گاهی اشک می شود و مرا می شکند.. برای لحظه لحظه های قد کشیدن اینروزهایت ... که سعی داری همه مسئولیتهای مادرانه ی مرا از  دوشم برداری .. و نمی دانم این اشک شوق است یا آه غم.. لبم می خندد و دلم به روزهای آغازت پر می زند.. برایت لحظه لحظه آرامش.. دریا دریا مهربانی.. دنیا دنیا موفقیت .. آرزو دارم.. من به اندازه یک ابر بهاری لبریزم از عشق.. لبریزم از تو.. برای لحظه های حضورت می ستایم خدایی را که به م...
16 مرداد 1391

برای همیشه کنارم بمان..

مادرم دوستت دارم روزت مبارک.. پی نوشت: دستانت را بوسیدم بوی روزهای را می داد که با آنها در آغوشم می کشیدی.. یاد اولین قدمهایم که مراقبم بودی با همان دستان نگذاشتی زمین بخورم.. یاد اولین بار که دستانم را در دستانت فشردی و مرا راهی مدرسه کردی.. همان دستان چروک شده از فشار بزرگ شدن فرزندانت.. کنارم بمان برای همیشه ها مادرم.. ...
24 ارديبهشت 1391
1