روزهای آخر سال نود..
وقتی پدر پادشاه یهویی تصمیم می گیره به سفر بره ..
مامان راحله هم تصمیم می گیره روزهای پایان سال 90 رو تو خونه تنها نباشه و وقتی تو این فکرها بود خواهری یا خاله فروغ احسان اصرار می کنه که با هم بریم مشهد..
جای همگی خیلی خالی ..
خییییییییلی وقت بود که دلم واسه ی امام رضا تنگیده بود به همین دلیل دعوت خواهریو قبول کردم و روز پنجشنبه رفتم خونه خواهری تا جمعه صبح زود حرکت کنیم..
یه چندتا عکس می گذارم اندر احوالات احسان در مشهد
شب اول اولین زیارت..
روز دوم الماس شرق..
شب دوم ..
روز سوم روز برفی در مشهد..
ظهر روز برفی بعد از خوردن ناهار در رستوران رضایی..
شب آخرباربر کوچکدر مرکز خرید..
ظهر روز 29 اسفند آسمان مشهد ..
امیدوارم قسمت همه کسانی که دوست دارند بشه بزودی زود..
به ما که خیلی خوش گذشت ..
درسته پسر پادشاه در طول سفر هم پادشاهی می کرد و کلا حرف حرف خودش بود ولی من سعی کردم به هر دوتامون خوش بگذره جا داره اینجا از خواهر مهربونم هم تشکر کنم که در طول این سفر خیلی هوامو داشت و نذاشت آب تو دلم تکون بخوره و از همسرش و زهرا جون و مرتضی هم تشکر می کنم که مارو تحمل کردن .. بهترینهارو براشون آرزو دارم..