اند احوالات قزوین رفتن احسان..
پنجشنبه عصری به دیار مامان جون محبوب رفتیم..
بازدیدهای عیدانه رو به سرانجام رسوندیم.. همه چیز خیلی خوب بود ..
روز جمعه صبح در ادامهبازدیدها اتفاقی برای پسر پادشاه افتاد که با عث شد مامان راحله تا ساعت 3 بعد از نصف شب دیشب از سر درد رنج ببره و خم به ابرو نیاره..
چون وقتی بغض می کنه پسر پادشاه زودی می یاد می شینه تو بغلشو می گه مامان تو گریه کردی من غصه خوردم و با این حرف بغضی به بغضهای نهفته مامان اضافه می شه..
خلاصه توضیح نمی دم خودتون عکسهارو ببینید..
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی