چرا منو نبردی؟
دیروز بابایی سر اذان از سر کار رسید خونه
حسابی هم آشفته بود احسانی همش از سرو کول بابایی می رفتی بالا..
خلاصه بابایی با همون آرامش همیشگیش بهت گفت: من امروز روزه بودم خسته ام میشه بعدا بازی کنیم
تو هم ابروهات گرو خورد تو همو گفتی: چرا روزه رفتی منو نبردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منو بابایی هم یهو زدیم زیر خنده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی