احسان عشق مامان و بابااحسان عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

برای احسانم می نویسم..

تولدت مبارک..

امروز روز آغاز تو.. عکسای پیشواز تولد تو ادامه مطلبه بفرمایید .. 4 سالگی فوتینا برو به سلامت .. برش کیک البته بدون رقص چاقو.. پسر پادشاه همراه پدر پادشاه.. سازنده کیک خاله ستاره ای به سفارش پسر پادشاه.. فیگور حرفه ای برای .. این عکسهای دیشبه خونه ی مامان پدر پادشاه ایشالله عکسای تولد اصلیشم می ذارم براتون ...
2 بهمن 1390

نقاشیهای احسان..

تا حالا نقاشی بااین کیفیت دیدین.. الکی که نیست بهش می گم دانشمند کوچک.. دوستان عزیز این دایره بزرگا که تو صورت شخصیتهای نقاشی احسان می بینید دهنشون نیست ساعت بن تن های احسانه وگرنه نقاشیهای پسر پادشاه اصلا وحشتناک نیست.. جایزه واسه کشیدن این نقاشیهای با کیفیت هم یک بسته مداد رنگیه 24 رنگ از طرف مامانو بابا.. ...
1 بهمن 1390

ادامه تولد..

روز 5 شنبه با پدر پادشاه تصمیم گرفتیم ببریمت بیرون یه جشن 3 نفره برات بگیریم.. از خونه زدیم بیرون کلی تو ترافیک خیابونا موندیم بالاخره بردیمت رستوران سنتی چهل ستون اونجا چون وسطش حوض داره تو خیلی دوست داری چون می تونی حسابی آتیش بسوزونی.. خلاصه اولین سفارشتون هم که همیشه سالاد هستشو براتون گرفتیم آخر سر هم که می خواستیم بیایم امر فرمودین چای میل دارید.. ما هم گارسون رو صداکردیم و ازش خواستیم برای قبله عالم چای بیارن.. تو هم که کم طاقت هنوز چایی رو نریخته یه هورت کشیدیو وایییییییییییییییییییی.. دهنت سوخت بعدش شروع کردی به دعوا کردن من آخه من نمی دونم این وسط من چیکاره بودم خودم هم نفهمیدم.. خل...
1 بهمن 1390

روزشمار تولد احسان..

٣روز بیشتر به تولد پسر پادشاه نمونده.. خیلی خوب یادمه اولین لحظه ای که بعد از تولدت وقتی در آغوشم اومدی.. روزها می گذرنو من هر روز مرور می کنم با تو بودنهامو.. فرشته ی من تو زمانی وارد زندگی من شدی که من پر از روزمرگیهای تکراری بودم.. تو تو برگریزان دلی اومدی که غرق سکوت سرد زمان بود.. تو بهترینهارو برام به ارمغان آوردی مثل یه معجزه مثل یه عشق.. بینهایت دوستت دارم... ...
26 دی 1390

پدر پادشاه به سفر میره..

بابایی محسن چند روزی رفته سفر احسانی خیلی بهونشو می گیره هی میگه من بزرگ شدم بابا نیست گریه نمی کنم اما همش درحال بهانه گرفتنه امیدوارم هر بابایی که مسافرته زود زود برگرده پیش فرشته کوچولوش پدر پادشاه هم زود زود بیاد.. ...
24 دی 1390

بازگشت پدر پادشاه..

بالاخره بعد از حدود 16 روز فراق... پدر پادشاه از سفر اومد با کلی سوغاتی های رنگ و وارنگ.. احسانی خییییییلی خوشحاله از دیروز صبح یه لحظه هم آروم و قرار نداره.. عزیز دل مامان من خوشحالم که تو خوشحالی فرشته ی ناز من .. همیشه ها برات بهترینهارو آرزو دارم امید لحظه های نا امیدیم دوستت دارم.. ...
24 دی 1390

فراق پدر و بلاهایی که سر پسر پدر پادشاه می یاد..

بعد از گذشت چند روزی در فراق پدر پادشاه دیروز تصمیم گرفتیم کمی خوش بگذرونیم(مثلا) و راهی شدیم به سمت خونه خاله پریسا جون جون.. جاتون خالی به احسان حسابی خوش گذشت.. اما امروز در یک حرکت خود جوش احسانی حسابی به خودش آسیب رسوند.. منم که مامان مهربون اصصصصصصصصصصصصصصصصلا دعواش نکردم فقط حاضرش کردم و اصلا نگفتم که آخه چرا این کارارو می کنی .. و سوار ماشینش کردمو به سمت خونه پرواز کردم(خدا رحم کرد پلیس نبود) حالا عکس شاه پسرو ببینید با صورت خراشیده.. اینجا مظلوم نشت تا ازش عکس بگیرم اما بعدش.. اومد پایین و شروع کرد به فیگور گرفتن .. اگه ولش می کردی می خواست همه بن تن هاشو بیاره با همش عکس ب...
15 دی 1390