کلاس موسیقی می رویم..
تابستونم تابستون پرنده های رقصون میوهای رنگارنگ اومد تو باغ و بستون سه ماه گرمی دارم بعد از بهار می آیم تابستون از راه رسیده و مامانی دیگه منو مهد نفرستاده.. اینروزها دردونه من میره کلاسهای تابتانی کانون پرورش فکری کودکان تازه اسمشو کلاس موسیقی هم نوشتم.. خیلی از این وضیتت خوشحالی.. تو کلاسات خیلی بهت خوش می گذره.. خلاصه که روزها یکی از پس دیگری میادو میره و من هر روز شاهد قد کشیدنو بزرگ شدنتم.. گاهی انقدر خوشحالم که داری بزرگ می شی و گاهی دلم برای روزهای کوچک بودنت تنگ میشه.. دنیا جای عجیبیه اولش باید به سختی به مسئولیتها عادت کنیم.. حالا باید به مسئولیت پذیر شدنت عادت کنم.. بینهایت دوست...
نویسنده :
مامان راحله
9:48
عروسییییییییییی.. آخ جون
سوال اینروزهات بعد از رفتن به عروسی و برگشتن از سالن.. احسان: مامان من وقتی بزرگ شدم درس خوندم دانشگاه رفتم سر کار رفتم عروسی کردم می شه پیشت بمونم؟ من: یعنی چی عزیزترینم؟ احسان: من دوست دارم با تو باشم تو همین خونه با هم دیگه باشیم.. من: الهی قربونت برم من تو تا همیشه می تونی پیش ما باشی عزیزم احسان:آخ جون من دوست دارم یه خواهر داشته باشم اسمش یگانه باشه با اون عروسی کنم دوست دارم مثل تو خوشگل باشه.. من: تو با من زمانه با من است.. ...
نویسنده :
مامان راحله
3:20
من عاشق مارونی ام..
آخ که وقتی اسم ماکارانی میاد من چقدر خوشحال می شم.. معمولا اولین عذای پیشنهادیم هم همین ماکارانیه.. مامان مهربونمم که نمی ذاره من تو دلم بمونه تا می گم زودی محیا می کنه.. ...
نویسنده :
مامان راحله
3:14
دور همیه دوستانه..
بعد از گذشت ماهها برگشتن از سرزمین چشم بادومیا .. مامان ستایش کوچولو همه مارو دور هم جمع کرد.. و دوباره تمام خاطرات شیرین با هم بودن برامون مرور شد.. شما هم که حسابی بازی کردی و از بودن در کنار دوستات لذت بردی . زندکی با تو هر روزش یه اتفاق ویزه است برای من. دوستت دارم عسل پسرم.. ...
نویسنده :
مامان راحله
3:11
گردش یک روز دیرین.. خوب و شیرین
با خاله جون پسر پادشاه به گردش می رویم.. پارک ساعی خرداد 92 یه روز عالی یه گردش به یاد موندنی.. ...
نویسنده :
مامان راحله
3:05
خرچوپونه..
دیروز یه چیزی تو آشپزخونه داشت پرواز می کرد.. من فکر کردم سوسکه زودی فرار کردم رفتم ته پذیرایی احسان هم دنبال من.. یه کم عصبانی شدم که تو مردی من می ترسم تو چرا دنبال من می دویی.. خلاصه بعد چند دقیقه خودمو جمع و جور کردم که برم بکشمش.. به احسان میگم : احسان سوسک نیست ازین حشره هاست که رو درخت بود بهت نشون دادم.. اومدی از نزدیک نگاه کردی و گفتی : ااااااا آره مامان سوسک نیست خرچوپونست.. حالا خودتون حدس بزنید خرچوپونه چیه؟!!.. ...
نویسنده :
مامان راحله
0:46