احسان عشق مامان و بابااحسان عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

برای احسانم می نویسم..

خرچوپونه..

1392/3/2 0:46
نویسنده : مامان راحله
935 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز یه چیزی تو آشپزخونه داشت پرواز می کرد..

من فکر کردم سوسکه زودی فرار کردم رفتم ته پذیرایی احسان هم دنبال من..نگران

یه کم عصبانی شدم که تو مردی من می ترسم تو چرا دنبال من می دویی..عصبانی

خلاصه بعد چند دقیقه خودمو جمع و جور کردم که برم بکشمش..اوه

به احسان میگم : احسان سوسک نیست ازین حشره هاست که رو درخت بود بهت نشون دادم..

اومدی از نزدیک نگاه کردی و گفتی : ااااااا آره مامان سوسک نیست خرچوپونست..زبان

حالا خودتون حدس بزنید خرچوپونه چیه؟!!..عینک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان خورشيد
4 خرداد 92 15:17
چقدر خنديدم. البته اول به دويدن شما بعد به حرف احسان. من چنان ژست نترسي درپيتي ميگيرم كه خورشيد راحت مي فهمه چقدر دارم ادا در ميارم. كوچيك بود يكي دوبار تو حموم خونه قبليمون سوسك ديدم و هميشه قبل حموم مي گفتم بايد بابا بره ببينه آبگرمه يانه؟ حالا اين خونمون ظاهرا امنه امنه. يه وقتايي كه تنهاييم ميگه مامان شما اول برو ببين آبگرمه بعد من ميام. بعد من مثلا حرفش رو باور كردم و مي رم و صداش مي كنم مياد ميگه مامان هيچي نبود؟
مامان سانلی
5 خرداد 92 17:06
عزیزمممممممممممممممم خودت در میری بعد بچه رو دعوا میکنی؟
مامان بردیا
5 خرداد 92 17:43
مادر و پسر شجاع! آخه سوسک ترس داردد؟؟؟؟
الهام مامان راميلا
6 خرداد 92 1:20
سلاممممممممممم چه عجب آفتاب از كدوم طرف دراومده خانم راحله خانم كلى حال كرديم اومدى الان با گوشى اومدم عرض ادب كنم انشالله سر فرصت خدمت ميرسم بوسسسسسسسس
مامان تارا و باربد
10 خرداد 92 8:35
نه واقعا ایول دارین مامان و پسر شجاع همیشه شاد و پیروز باشید
مرجان مامان آران
12 خرداد 92 0:58
سلام عزيزم من لينكتون كردم ولي شما نكرديدددددددددددددددددد
مامی ندا
19 خرداد 92 23:10
سلامممممممممممممممم سلام به به اینجاااا داره مثل قدیماااا میشه اخ جونم خرچوسونه منظورش بوده ان عزیزمممممممممممممممم یه عالمه بوسسسسسسسسس برای احسان و مامان احس
مامان طاها
25 خرداد 92 12:14
سلام خانوم خانومای ترسو اخه مگه سوسکم ترس داره
مامان سانلی
25 خرداد 92 17:26
اسم وبتو عوض کن بذار برای احسانم خیلی دیر به دیر مینویسم
مهدی کوچولو
25 خرداد 92 18:12
قصه مهد من رو از خنده ترکوند دلم براتون خیلی تنگ شده بود بوسسسسی
..
1 آذر 92 9:36
اینجا همه مامانن من نه مامانم نه ازدواج کردم ولی ماشالا چه بچه نازی دارید خدا عمرش بده خیلی بچه شیطونی بنظر میرسه