احسان عشق مامان و بابااحسان عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

برای احسانم می نویسم..

تولدت مبارک ..

بابا آب داد بابا نان داد... و هیچ وقت نفهمیدیم که بابا چه چیزهایی به ما یاد داد.. دوست داشتن تنها دلیل برای آرامش قلب پدریست که تمام روز را در بیرون از خانه می گذراند تا من حس نکنم ناملایمات زندگی را.. بابا محسنم تولدت مبارک.. من به این باور رسیدم که پدر ها هم فرشته اند... بینهایت دوستت دارم بابای مهربونم .. ...
28 تير 1391

آموزشگاه زبان..

چند وقتیه یه دوست خوبم که شاید خیلیاتون بشناسیدش عروسک خوشملشو    یه آموزشگاه زبان ثبت نام کرد.. مامان عروسک ناز خاله به منم پیشنهاد کرد که شمارو اونجا ثبت نام کنم.. منم کلی همت کردم و یه روز شمارو بردم اونجا.. میگم همت آخه خیییییلی از ما دوره.. خلاصه یه کوچولو دودل بودم به چند دلیل یکی دوریه راهش یکی توقع زیاد خودم از آموزشگاهی که می خوام تو رو توش ثبت نام کنم.. و آخرین مورد اینکه تو اصلا زیر بار نمی رفتی که از خاله هنگامه جدا شی و این بیشتر از هر چیزی منو نگران می کرد.. به هر ترتیبی بود رفتیم و محیط اونجارو دیدیم امکانات ویژه ای نداره ولی مربی های خوبی داره که به نوع تدریسشون کاملا مسلط هستن.. ...
22 تير 1391

آلبوم نقاشی..

این سری نقاشیهات کاملا ذهنیه یعنی قبلش حتی از من نخواستی برات یکی بکشم .. اینبار جدا مامانو غافکگیر کردی عزیزم.. طاووس به روایت پسر پادشاه.. گورخر به روایت احسان.. هشت پا به روایت احسان.. طاووس از نوعی دیگر.. خیلی نقاشی دوست داری بیشترین وقتتو صرف کشیدن چیزهایی که دوست داری می کنی.. عاااااااااااااااااااااااااااااااشقتم.. ...
19 تير 1391

آخر هفته به لواسان می رویم..

از اونجایی که شما و پدر پادشاه علاقه شدیدی بهکنار آب و آب بازیو اینجور حرفا دارید با کوچکترین اشاره ای که بهتون می شه از خودتون بی خود میشینو سریع پیشنهاد رو قبول می کنین.. اینم لواسون رفتنمون با خانواده پدر پادشاه.. کلا تابستونا تو همه عکسات در حال خوردن هندونس.. دوتا پسر عمو ... من اگه می فهمیدم تو فقطو اونجوری زمینو نگاه می کنی تو فکر چی هستی خیلی خوب می شد.. اینم عکس آسمون لواسون.. اونوقت می گن آسمون همه جا یه رنگه اما واقعیت اینجوری نیست.. دشتم با خودم فکر می کردم اونا که لواسون زندگی می کنند دارن چیکار می کنن اگه ما داریم زندگی می کنیم..؟ ...
27 خرداد 1391

یادش بخیر..

یادش بخیر بچه که بودیم برای روز مادر دوتایی شیرینی توت درست کردیم یواشکی.. یادش بخیر تو همون اتاق یواشکی تو از خودت چیزهای عجیب اختراع می کردی و برای تستش روی بابا رو کمک من حساب می کردی.. یادش بخیر تولدت برات یه بسته شکلاتی که دوست داشتمو خریدم اون موقع فقط 6 سالم بود.. یادش بخیر او بلال کوچولوه رو که قولشو بهم دادیو پولشم گرفتی و تا من برم و برگردم فروختیش.. یادش بخیر آرزوم بود یه بار سوار دوچرخه کوهستانیت بشم و تو آرزو به دلم نذاشتی.. یادش بخیر یه روز که تو راه مدرسه دوتا پسر اذیتم کرده بودن منو سوار موتورت کردیو چند بار اون مسیرو رفتی و برگشتی تا حالشونو بگیری.. یادش بخیر بیشتر وقتا باهم دعوا می کردیم ولی من خیییییلی دوس...
22 خرداد 1391

بازم نقاشی..

  به فاصله 1 دقیقه بعد از اینکه کاغذ سفید بهت دادم از اتاق اومدی بیرون و گفتی مامان خروسمو ببین.. من و بابا هم این شکلی شدیم تو سی دی کونگفوکار جدیدت یه شخصیت عقرب داره که اونو کشیدی.. خرچنگ.. خرگوش.. ...
20 خرداد 1391

احسانی بعد از یه حمام گرم..

   معمولا بعد از حمام یه چند دقیقه ای یا شاید کمی بیشتر  تو خونه با حوله حمام می چرخی.. سی دی می بینی .. نقاشی میکشی.. اینم عکسای حال خوبت بعد از حمام هی بهت میگم لباتو اونطوری نکن گوش نمی دی .. اینم یه مدل جدید اینم برای دل ما دیگه مدل ندادی ...
20 خرداد 1391