احسان عشق مامان و بابااحسان عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

برای احسانم می نویسم..

آمدم با یک دنیا حرف ..

سلام بر دردونه ی قلبم یکی یکدونه ی زندگیم احسانم.. شاید بیشتر از چند ماه باشه که نیومدم اینجا حسابی همجای این وبلاگو خاک گرفته.. اووووووووووووووووووووووو یه عالمه اتفاق تو این روزهای گذشته افتاده که نمی دونم از کجا بگم بزرگترين دقدقه اينروزهام انتخاب مدرسه خوب براى دردونه خودمه اگه از آخر به اول بخوام تعريف كنم روز مادر جز آخر چيزهايى كه مى خواستم تعريف كنم دو روز قبل از روز مادر از مهد برگشته خونه با يه دنيا ذوق به من ميگى : مامان مى خوام به بابا بگم يواشكى بريم برات يه هديه يواشكى بگيريم بعدش يواشكى من بيام بهت بدم يواشكيااااااااااا.. الهى مامان قربون يواشكيات بره كه مى خوان من نفهمم همه رو كه گفتى آخه... يه دنيا دوست دارم ...
15 ارديبهشت 1392