احسان عشق مامان و بابااحسان عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

برای احسانم می نویسم..

پدر پادشاه به سفر می رود..

دیشب که بابا محسن داشت حاضر می شد واسه رفتن انگار که فهمیده بودی.. پدر پادشاه می خواد دوباره بره سفر حسابی از سرو کول پدر بالا می رفتی.. آخر سر هم که بابایی داشت خداحافظی می کرد با بغض به بابایی میگی یعنی من دیگه بابا نداشته باشم.. امیدوارم هیچ پدری از هیچ پسری دور نباشه.. و امیدوارم روز های بی حضور پدر پادشاه بر ما سخت نگذره.. آمین   ...
1 خرداد 1391

اندر باب فشند شدن..

 سوار موتور بابایی میشی از خونه مامانی مریم تا خونه خودمون.. زمانش مال الان نیست .. چند هفته ی پیش بود.. از اونجا تا خونه نیومدی پیش من تو ماشین رفتی پیش پدر پادشاه تا موتور سواری کنی.. رسیدیم خونه تو آسانسور داری به موهات نگاه می کنی که با باد رفته هوا.. میگی : مامان ببین موهام فشند (همون فشن)  شده ما هم می خندیم ..   اینم یه عکس  زمستان 90 پی نوشت: روز مادر پیش پیش مبارک.. ...
1 خرداد 1391

اندر احوالات روزهای فراق پدر پادشاه

 تنها چیزیکه اینروزها لبخند روی لبام میشونه لبخند توئه..   ماشالله خیلی بزرگ شدی عزیزم.. اون عکسهای بالای سرت 1 سالگیته.. قربون ژسهای مردونت برم .. اینم مال وقتیه که یه چیزی می خوادو من بهت میگم نه .. ...
1 خرداد 1391